هر روز ، هر شام ،
در انتظاری ناکام
لحظه های بی تفاوتی
سرد و خموش و ، آرام .
می گرید پــــرنده ای ،
شبانگاه ، مصـلـوب
بی وقفه نـا آرام .
یک صدا با آواز ِ او بــاران ،
می شمارد زمین را ، مدام.
زیــر ِ پــای بــاران ،
خون خــورده می زنــد نفَس
عـــقـده ی فــرو خـــورده را ! ؟
ســــکــوت ،
نـا آرام نـا آرام نـا آرام . . .
ح - ب
تـــــــوهــم
12/01/1391
2 بامداد